همه را کنار زده بودم،به هیچ چیز جزء او فکر نمی کردم،به پر پر کردن گل های باغچه می دانستم که هست،نبض وجودش را احساس می کردم،مثل روشنی خورشید اول صبح می دانستم که می آید،من او را باور داشتم،من او را انتخاب کرده بودم،من به او اعتماد داشتم. و سر انجام تنها بایستی 19 روز را تا آمدنش صبر می کردم.
فدورا دوستت دارم
اوه اوه آقا این معرکه بود.
خیلی دوست داریم فدوار
کشته مرده این روابط احساسی بین شما و یه سیستم عامل هستم